days and nights

a recording media for my thoughts in days and mostly nights

days and nights

a recording media for my thoughts in days and mostly nights

مشخصات بلاگ
days and nights

the sole purpose of creating words is to express meanings, but words are defined so ambiguous that some words can point to opposite meanings. Thus what benefit
does transforming thoughts into words have except for a relief for the speaker and wasting lives of the listeners?

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با موضوع «تقابل عقل و احساس» ثبت شده است

احساسات انسان لایه لایه است. بعضی اوقات یک حس برای مخفی کردن حسی دیگر بروز می‌کند و درک احساسات را مشکل می‌کند. این نوعی مخفی کاری غیر ارادی است. من هم مانند فروید معتقدم موجودی کوچک در درون هر انسانی وجود دارد که وظیفه انجام اعمال ناخودآگاه انسان را دارد. اراده این موجود با اراده صاحبش همراستا نیست. بعضی اوقات این ناخودآگاه آدم چیزی را انجام می‌دهد که خودآگاه آدم روحش هم از آن مطلع نیست. تنش بین خودآگاه و ناخودآگاه انسان در ابتدا به مثل جنگی می‌ماند. اما حدس می‌زنم این جنگ نیست. یک کنترل صد درصد از جانب ناخودآگاه بر روی خودآگاه انسان وجود دارد. این کنترل این قدر عمیق است که خودآگاه تصور می‌کند در تصمیماتش اختیار دارد. خودآگاه به قدری مشغول بازی‌ای است که ناخودآگاه تنظیم کرده که حتی فکر می‌کند با ناخودآگاه در حال ستیز است. 


تمام اعمال انسان از ناخودآگاهش سرچشمه می‌گیرد. همانطور که نیچه گفته تفکر همواره سایه‌ای از احساسات است. پس آن دست انسان‌هایی که خود را منطقی می‌دانند در واقع به قدری در بازی ناخودآگاهشان مشغول شده‌اند که نمی‌توانند از خارج این بازی به وقایع بنگرند. من تجربه این گونه زندگی را داشته‌ام. ۵ سال زندگی با این عقیده که تنها محرک من منطق است. و در نهایت حاصل چه شد؟ تسلیم احساساتم شدم. احساساتم مغزم را به زنجیر کشید و هر چه خواست با آن کرد. مغزم تبدیل به سربازی فدایی برای احساساتم شد. 


انسان‌ها در زندگی‌شان بسیار با جنگ بین احساسات و منطق برخورد می‌کنند. اما چرا؟ چرا انسان باید دو قوه متضاد در درون خود داشته باشد؟ پذیرش نظر هر یک از این دو قوه ظلمی است بر دیگری. چه کسی و به چه حقی چنین منبع عذابی در انسان کاشته است؟ 


آیا این دو در عمقشان با هم هم نظر نیستند؟ آیا اگر عمیق ترین لایه یک احساس را بیابیم و با عمیق‌ترین لایه منطق مقایسه کنیم، باز هم نظرات ایشان متضاد است؟ برای پاسخ به این سوال باید سعی کرد ساختار شکل گیری لایه‌ها در احساسات و تفکر را فهمید. این گونه شاید بتوان راهی برای کنار زدن لایه‌های بالایی و دستیابی به لایه‌های پایین‌تر یافت. 


رویکرد منطقی برای فراگیری ساختار لایه‌ای، ایجاد رابطه‌ای علت و معلولی بین احساسات و بین افکار است. می‌توان دو مدل مجزا را در نظر گرفت. در یک مدل احساسات جداگانه بین یکدیگر رابطه علت و معلولی دارند و افکار نیز بین یکدیگر اما باالطبع بنا بر فرض اولیه‌مان مبنی بر اصالت احساسی افکار، احساسات علتی بر افکار نیز هستند. در مدل دوم، افکار نیز می‌توانند نقش علی برای احساسات را بازی کنند. 


اگر این فرضیه را بپذیریم که تمام افکار انسان سایه‌ای از احساسات او هستند، به کلی رابطه علی از افکار به احساسات را رد کرده‌ایم. اما برای دقیق‌تر شدن نیاز به مدل کردن خود احساسات و افکار داریم. 


مدل کردن افکار در علم منطق انجام می‌شود. در این هر علم، هر جمله که معنایی را ارائه می‌کند، یک گزاره نامیده می‌شود. همچنین فرایند استفاده از چند گزاره برای رسیدن به گزاره دیگر را استنتاج می‌گویند. هر گزاره می‌تواند صحیح یا غلط باشد اما صحیح یا غلط بودن برداشتی از معنای آن گزاره است و جزئی از معنای آن نیست. به طور مثال گزاره «این گزاره نادرست است» درباره درستی و نادرستی خود صحبت می‌کند. اگر این گزاره درست باشد، ادعای نادرستی خود را می‌کند. اگر نادرست باشد، پس باید قبول کرد که درست است. 


منطق‌های زیادی وجود دارند. برخی منطق‌ها حالات دیگری را به درست و نادرست اضافه می‌کنند. مثلا بعضی منطق‌ها معتقدند گزاره‌ها می‌توانند سه نوع ارزش داشته باشند. «درست»، «نادرست» و «نامعلوم». برخی دیگر نیز، میزان درستی یک گزاره را به یک عدد حقیقی بین صفر و یک نشان می‌دهند. 


منطق‌ها از نظر قواهد استنتاج نیز دسته بندی می‌شوند. برخی منطق‌ها از حذف قواعد مشکوک بقیه منطق‌های پدید آمده‌اند. 


با وجود طیف گسترده مدل‌ها، تا حدی یکپارچگی بین آن‌ها وجود دارد. 


اما درباره احساسات اطلاعات زیادی ندارم. شاید باید مطالعه کنم. شاید باید خود مدلی ابداع کنم. راه دوم بسیار مشکل است. نیاز به درک بالایی از احساسات دارد که من هنوز به آن نرسیده‌ام. فعلا تصمیم دارم فقط بیاموزم. 

  • silent nightingale