days and nights

a recording media for my thoughts in days and mostly nights

days and nights

a recording media for my thoughts in days and mostly nights

مشخصات بلاگ
days and nights

the sole purpose of creating words is to express meanings, but words are defined so ambiguous that some words can point to opposite meanings. Thus what benefit
does transforming thoughts into words have except for a relief for the speaker and wasting lives of the listeners?

طبقه بندی موضوعی

بی انصاف بین با من چه کردی

يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۳۲ ب.ظ

می‌خواهم زار زار گریه کنم. چرا؟ در این کم سوزان چه می‌گذرد؟ غم از جای جای روانم بالا می‌رود، از چشمانم آویزان است، از نگاه پریشانم پیداست. نگاه کن. نگاه کن چه بر سر من آمده است. نگاه کن. روزگاری بر و بیایی داشتم. یکه تازی بودم بی همتا. جایی که مردم جرئت قدم برداشتن نداشتند من دوان دوان می‌رفتم. سینه سپر می‌کردم چون شیر. سلطان جنگل نبودم اما لااقل پرنده‌ای تنها که در خانه‌اش نشسته هم نبودم. نگاه کن با من چه کردی. نگاه کن. نگاه کن چه بودم و چه شدم. وای از آینده. به کجا می‌رود این مسیر سراشیبی غم انگیز؟ مقصد جاده‌ای که من را در آن رها کردی کجاست؟ بی انصاف ببین با من چه کردی. ببین چگونه مثل کورها تلو تلو می‌خورم. ببین چگونه مثل بی‌نواها ناله می‌کنم. ببین چگونه از عرش به فرش آمدم. بی انصاف ببین با من چه کردی. 


خواستم آرزو کنم کاش هیچ وقت نمی‌دیدمت. دلم راضی نشد. آرزو کردم هیچ وقت مسیرم به محله‌ای که در آن قدم زده‌ای نمی‌خورد. باز دلم راضی نشد. آرزو کردم کاش هیچ وقت به شهری که در آن نفس کشیده‌ای نمی‌رفتم. باز دلم آه کشید. آرزو کردم کاش هیچ وقت در دنیایی که در آن زیسته‌ای متولد نمی‌شدم. شاید دلم این بار راضی شود و این بغض سنگین را بترکاند. راضی نشد. بی انصاف ببینم با دلم چه کردی. 


هر شب می‌نشینم و به دیواری تکیه می‌دهم و افق زل می‌زنم. به چه فکر می‌کنم؟ به هیچ چیز. فقط زل می‌زنم. فقط. آخر به چه فکر کنم؟ به خاطراتی که نداشتیم؟ به حرف‌هایی که نزدیم؟ به دوستی‌ای که نکردیم؟ به قول‌هایی که به هم ندادیم؟ به خنده‌هایت که هیچ وقت متعلق به من نبودند؟ به غصه‌های خودم که هیچ وقت فرصت پیدا نکردند با خنده‌هایت آب شوند؟ به چه فکر می‌کردم؟ همان بهتر که فکر نکنم. همان بهتر که فقط نگاه کنم. فقط نگاه کنم تا شبی دیگر بدون ترکیدن بغضم بگذرد. گاه حس می‌کنم بغضم از سرم سنگین‌تر است. انگار سنگینی جسمم همه در گلویم جمع شده. کمی ناشیانه راه بروم سنگینی‌اش زمین‌گیرم می‌کند. باید قدم‌هایم را با دقت بردارم. اما نه. بهتر است اصلا راه نروم. بنشینم و فقط به افق زل بزنم. نه فکر کنم و نه راه بروم. همین جا پشت به پشت این دیوار خوب است. بی انصاف ببین با من چه کردی. از ترس زمین‌گیر شدن، سر جایم نشسته‌ام و ذره‌ای تکان نمی‌خورم. 


نشسته‌ام. تکیه بر دیواری زده‌ام. نگاهم به رو به روست. به هیچ چیز فکر نمی‌کنم جز آرزوهایی که هیچگاه محقق نشدند. هر لحظه آرزو می‌کنم کاش بغضم بترکد. کاش فریادم از گلو خارج شود. کاش گریه‌ام چون سیلی دلم را بشوید. کاش این غم بی انصاف چند روزی به قشلاق برود و من را با برگ‌های پاییز تنها بگذارد. می‌گویند پاییز دلگیر است. بوی دلبر می‌دهد. رنگ لباس دلبر را دارد. آسمانش به آغوش دلبر می‌ماند. ببین چه ها می‌گویند. راست می‌گویند؟ بی انصاف ببین با من چه کردی که معنای هیچ یک از این‌ها را نمی‌دانم. بوی دلبر چگونه است؟ رنگ لباس دلبر چیست؟ آغوش دلبر چه حالی دارد؟ بی انصاف ببین با من چه کردی. حال فقط بغضم برایم مانده تا در آغوش بگیرم. بغضم. بزرگترین یادگاری‌ات. 


می‌خواهم فریاد بکشم. می‌خواهم دنیا را با اشک‌هایم غرق کنم. می‌خواهم جهان را از اندوهم باخبر کنم. می‌خواهم فریادم مرز کشورها را جا به جا کند. شاید بالاخره انسان‌ها قبول کنند که کشور و مرز و پول همه بی‌معنی است و تنها معنی دل دلبر است و بس. دل دلبر خوش باشد باقی به جهنم. باقی با من. باقی هیچ نمی‌ارزد. تا دل دلبر خوش است، آتش جهنم هم نمی‌تواند مرا بسوزاند. غم دلبر کجا و جهنم کجا. کدام احمقی غم دلبر را انتخاب می‌کند؟ اگر چنین احمقی سراغ دارید سوی من فرستیدش. نگاهی در من کند نظرش عوض می‌شود. من دیوانه، تکیه زده بر دیوار، زل زده به افق، منتظر پایان بی انفجار شبی دیگر، با چهره‌ای که همه شادی جهان هم نمی‌تواند غبار غم را از رویش پاک کند. به آن احمق بگویید بیاید و نگاهی در چشمان این جسم بی جان کند. وای به روزش اگر نگاه برایش کافی نباشد. حرف‌هایم چونان تیری بر جای جای روحش می‌نشیند. کاری کنم که چون باد سوی دلبرش باز گردد و زاری کنان طلب مغفرت کند، و من باز تکیه‌زده بر این دیوار بنشینم و به افق زل بزنم و به هیچ فکر نکنم. 


مرده‌ام؟ نه. مگر مرده هم درد می‌کشد؟ زنده‌ام؟ مگر می‌توان با این همه درد زنده ماند؟ من در این برزخ سوزان چه می‌کنم؟ چه می‌خواهم؟ چرا از جایم تکان نمی‌خورم؟ چرا انتخاب نمی‌کنم به کدام طرف بروم؟ چرا مثل چنار سر جایم ایستاده‌ام و قدم از قدم بر نمی‌دارم؟ می‌ترسی از زندگی خداحافظی کنی و دلبر روزی یادت کند و تو نباشی تا وقتی اسمت را صدا زد جواب دهی؟ می‌ترسی به امید این که دلبر روزی یادت کند زندگی کنی ولی تا آخرین نفست انتظار بکشی؟ این چه زندگی است؟ درد چون مادری که به فرزندش شیر می‌دهد این زندگی را در آغوش گرفته. چنان دردناک است که بیچاره دل به کوچکترین خوشی واکنش محیرالعقولی نشان می‌دهد. مثل تشنه‌ای که جرئه ای آب می‌بیند. بی انصاف ببین با من چه کردی. خودت بگو. کدام یک بهتر است. مرگ یا این زندگی؟ 


می‌دانم در زندگی‌ات به قدر دانه جوی هم نیستم. به قدر ثانیه‌ای هم در آن حضور ندارم. شاید بگویی «چرا هستی». لطفا نگو. لطفا باز واقعیت را از من پنهان نکن. دفعه قبلی که این کار را با من کردی آتشی در من روشن شد که عهد کرده تا پایان سوزاندن نسل بشر خاموش نشود. معلوم نیست اگر باز این کار را تکرار کنی آتش‌های بعدی زندگی چه موجوات دیگری را هدف قرار دهند. لطفا صادقانه بگو. بگو «دلم جای دیگری ست». بگو «دلم با تو نیست». بگو «تو در زندگی‌ام معنای خاصی نداری». بگو «تو را دوست ندارم». آرزو می‌کنم هر چه می‌خواهی بگویی اما این آخری را نه. اما نه. اگر راست است، بگو. التماست می‌کنم بگو. شاید این دل راضی شود و از این برزخ رخت بندد. به کجا؟ نمی‌دانم. نگران نباش. یا به زندگی بر می‌گردد یا به مرگ. انتخاب با اوست. افسار من دست این دل شکسته است. دلی که افسارش را به تو سپرد اما تو رهایش کردی. حال سرگشته و بی هدف راه می‌رود. 


بی انصاف ببین با این دل چه کردی. 



  • silent nightingale

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی